طایر بهشتی
آن طایر بهشتی تنها درآشیانه
چون شمع در دل شب می سوخت عاشقانه
سوزش شرار سینه،ذکرش ترانه دل
آهش به اوج افلاک،اشکش به رخ روانه
کی دیده زاهدی را وقت عبادت شب
با دست بسته دشمن بیرون بردبرد زخانه
آن زاده پیمبر ارثیه اش زحیدر
این بود کز سزایش آتش کشید زبانه
هرچندخانه اش سوخت ازدودشعله افروخت
دیگر نخورد یارش سیلی در آستانه
آن عزت رفیعش آن غربت بقیعش
جز تل خاک نبود از قبر او نشانه
عشق را نمی شه قفل و زنجیر کرد...
أین الصادق بعد الصادق...
به امید ظهور آخرین صادق،آخرین منتظِر،آخرین منتظَر،....اولین منتقِم ،آخرین منتقَم...
وتو ای غریب تنها!
بی تو زمین به کسالت تن داد وآسمان به اسارت رخوَت...
اما دل های ما هیچ گاه تسلیم کسالت نشد...
و
دست هایمان تا قله ی پریشانی آسمان بالا رفت ودعای فرج خواندیم...اللهم عجل لولیک الفرج...