...جمکران؛ میعادگاه متقربان ودور افتادگان!
همه جمعشون جمعه!
یکی شکوه برای وصال ویکی برای فراق!یکی درد با معرفتی،یکی هم درد بی معرفتی!
یکی از داشتن می ناله ویکی از نداشتن! اما این کجا وآن کجا!...
رفته بودم تا از نداشتن واز بی معرفتی شکوه کنم، ولی شکوه ی با معرفتی همین را هم ازم گرفت!...
صدایی به گوشم رسید که هوش وحواسم را به خودش جلب کرد.
اگه شما هم می خواین یه کم از اون صداهارا بشنوین فقط نگاه کنین!:
...پیشاپیش یک پا را برای تو فرستاده ام وجانم را برای تو باخته ام!
واکنون با همین یک پایی که برایم مانده، برای پادررکابی تو ،به درگاه الهی پناه آورده ام.
با این که دو انگشت از دست راستم هم هدیه به توکرده، اما به اندازه ای انگشت برایم مانده که بتوانم
دانه های پرستش خدا ویاری جویی از او رایکی بعد از دیگری رد کنم.
با صدبار *ایا ک نعبد وایاک نستعین* درهر رکعت نماز دیدارت،با خدا تعهد می بندم که فقط به باب او درآیم
وهماره وجه او را بنگرم...ودر درونم این فریاد بلند است که أین وجه الله الذی الیه یتوجه الاولیاء؟
أین باب الله الذی منه یؤتی؟...
تا آخرین نفس در مقابل حق خاضعم وتا وقتی پا ،یا بهتر بگویم جان در بدن دارم سر تعظیم فرود می آورم
ودر نقطعه اوج خضوعم ، هفت مرتبه صدا می زنم: پاک ومنزه هست خداوحمد، سزاواراوست که مارا به
نعمت وجودت مفتخر کرد!
سوالی ساده دارم از حضورت
من آیا زنده ام وقت ظهورت؟
اگر که آمدی، من رفته بودم
اسیر سال و ماه و هفته بودم
دعایم کن دوباره جان بگیرم
بیایم در حضور تو بمیرم